Web Analytics Made Easy - Statcounter

به گزارش خبرنگار علم و فناوری ایسکانیوز؛ پویا فریدی متولد سال ۱۳۶۲ در شیراز است. راهنمایی و دبیرستان را در مدرسه تیزهوشان گذراند و از همان دوران عاشق تحقیق شد. سال پنجم دبستان، معلمش (آقای پویان‌فر) یک کتاب اطلاعات عمومی برایش خرید و کلا دید او را به دنیای علوم تغییر داد؛ طوری که عاشق سری کتاب‌های «به من بگو چرا؟» و «آیا می‌دانید که؟» شد و بدون خواندن آنها شب خوابش نمی‌برد.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

تا این برهه از زمان عاشق ریاضی و فیزیک بود و خودش را یک مهندس تصور می‌کرد، اما از دوره راهنمایی و با کمک معلمش آقای فرشید پهلوان با دنیای زیست‌شناسی، کار گروهی و پژوهش‌های ساده در زمینه نجوم آشنا شد. آقای پهلوان یک تیم پژوهشی در مدرسه تشکیل داده بود که گاهی شب‌ها را در مدرسه می‌ماندند تا یک تلسکوپ بسازند. هرچند که آن تلسکوپ هیچ وقت ساخته نشد، اما باعث شد که بچه‌ها لذت پژوهش را تجربه کنند.

از سوی دیگر پدربزرگ پویا چشم‌پزشک بود. او اولین نفری بود که واکسن آبله را وارد جنوب ایران کرد و با وجود تمام موانع از جمله حمل‌ونقل دشوار واکسن‌ به ایران و همچنین عدم پذیرش واکسن توسط مردم، در این مسیر موفق عمل کرد. همین امر باعث شد که پویا به سمت پزشکی سوق پیدا کند.

در دانشگاه رشته داروسازی دانشگاه علوم پزشکی شیراز قبول شد و تز عمومی‌ و PhDاش را در زمینه داروهای گیاهی گذراند و به مدت ۱۰ ماه به عنوان فرصت مطالعاتی وارد دانشگاه فدرال زوریخ یا ETH شد و در زمینه «پروتئومیکس» شروع به تحقیق کرد. بعد از آن، به ایران برگشت و از تز تخصصی‌اش دفاع کرد و عضو هیات علمی دانشکده داروسازی دانشگاه علوم پزشکی شیراز شد.

بعد از ۲ سال و نیم تصمیم گرفت که برای ادامه تحصیلاتش مهاجرت کند. این بار به استرالیا رفت و به مدت پنج سال در زمینه شناسایی تارگت‌های موثر برای واکسن سرطان دوره پست‌دکتری‌اش را در دانشگاه موناش گذراند.

پویا فریدی هم‌اکنون حدود ۲ سال است که استاد دانشگاه موناش استرالیا است و گروه تحقیقاتی‌اش را در زمینه درمان سرطان با کمک ایمونوتراپی و تمرکز بیشتر روی سرطان مغز اطفال رهبری می‌کند.

مصاحبه ما را با این محقق پرتلاش و موفق می‌خوانید:

در مدرسه و دانشگاه چطور دانش‌آموزی بودید؟ درسخوان بودید یا ضعیف؟

من معمولا شاگرد اول نبودم و حتی در دانشگاه چند واحد را افتادم، اما شاگرد ضعیفی هم نبودم. بیشتر درس‌ها را حسی می‌خواندم، یعنی فقط بخش‌هایی را که دوست داشتم، می‌خواندم. مثلا هیچ وقت دو فصل کتاب زیست‌شناسی‌ دبیرستان را نخواندم، چون راجع به زیست گیاهی بود و دوستش نداشتم.

از چه زمانی پژوهش را به طور جدی شروع کردید؟

در دوره داروسازی عمومی، تحقیقاتم را در زمینه داروهای گیاهی شروع و روی شناسایی ترکیبات موجود در دود گیاهان دارویی مثل دود اسفند یا صندل کار کردم و متدی را ابداع کردم که با کمک آن بتوانم دود گیاهان دارویی را به شکل مایع درآورم و با استفاده از یک دستگاه، ترکیبات آنها را شناسایی کنم. این متند در آن زمان خیلی جدید و جالب بود و توانستم آن را در کنفرانس فیتوشیمی (شیمی گیاهی) اروپا ارائه دهم و جایزه این کنفرانس را بگیرم.

در واقع، اولین مقاله‌ام زمانی چاپ شد که فقط ۲۲ سالم بود.

 مقاله‌ دیگرم نیز در مورد همین موضوع بود و با استقبال زیادی در جامعه علمی همراه شد؛ طوری که تا به امروز بالای ۲۰۰ بار به این مقاله استناد شده است. در این مقاله بررسی کردیم که کدام کشورها از دود این گیاهان دارویی استفاده می‌کنند. این موضوع چند سال بعد به بحث داغی تبدیل شد و حتی دانشگاه هاروارد کتابی در این زمینه نوشت. با این مقاله نیز در چند کنفرانس شرکت کردم و جایزه گرفتم و از سوی انجمن فناوری نانو به عنوان پژوهشگر برتر انتخاب شدم.

در نهایت هم از تز دکتری‌ام در زمینه داروسازی سنتی دفاع کردم.

چطور شد که تز دکتری‌تان را داروسازی سنتی انتخاب کردید؟

قبل از دفاع از تز دکتری  عمومی، گروهی را تشکیل دادم تا با کمک آن داروسازی سنتی را به عنوان یک رشته دکتری تخصصی پیشنهاد کنیم. هدف ما این بود که با گیاهان دارویی آشنا شویم و طبی را که سال‌های سال به عنوان طب سنتی داریم، از نظر علمی بررسی کنیم. ولی متاسفانه این موضوع سیاسی شد! همین الان هم هنوز بحث سر این است که طب سنتی خوب است یا بد؟ در این مسیر با وجودی که ما به دنبال انجام کار علمی بودیم، با آدم‌هایی مواجه می‌شدیم که کاملا با علم در تضاد بودند.

به هر حال، بعد از شروع کردن دوره دکتری تخصصی (PhD) با دو نفر از اساتید دانشگاه پروفسور جمشید روزبه (استاد نفرولوژی) و دکتر عبدالعلی محقق‌زاده (استاد گیاهان دارویی)، پروپوزال تز دکتری‌ام را در زمینه داروسازی سنتی نوشتم و در طول تزم، روی فسیلی به نام «حجرالیهود» کار کردم که در طب سنتی برای درمان سنگ کلیه تجویز می‌شود.

از این فسیل کپسول‌هایی درست کردیم و به بیماران سنگ کلیه دادیم و متوجه شدیم که به طرز عجیبی سنگ کلیه در تعداد زیادی از این بیماران از بین رفت و در برخی هم کوچک شد. زمانی که سونوگرافی کلیه بیماری را مشاهده کردم که سنگ کلیه در او به کلی از بین رفته بود، اشک شوق می‌ریختم. چون اصلا دارویی وجود نداشت که چنین سنگ بزرگی را حل کند و یا از بین ببرد.

برای انجام این پروژه و چاپ مقاله مربوط به این تحقیق، مجوز اخلاقی مربوط به این دارو را گرفتم و جزو اولین تیم تحقیقاتی شدم که به صورت علمی یکی از فرمول‌های طب سنتی را آزمایش کرده است.

تا آخر دوره دکتری‌ تخصصی‌ام حدود ۱۹ مقاله دیگر نیز در این زمینه چاپ کردم.

چه شد که به سوئیس مهاجرت کردید؟

در آن زمان، طرحی (سبتیکال) بود که می‌توانستیم بعد از دفاع از تز دکتری یک دوره ۶ ماهه را در خارج از کشور بگذرانیم. فکر می‌کنم که من آخرین نفری بودم که در این طرح شرکت کردم و بعدا این طرح حذف شد. من از این طرح استفاده کردم و وارد مؤسسه فناوری فدرال زوریخ در سوئیس شدم که جزو پنج دانشگاه برتر جهان است. برای این کار هم با کمک یکی از استادیم در ایران (دکتر سراج)، با پروفسور Ruedi Aebersold در دانشگاه ETH تماس گرفتم که مشهورترین دانشمند پروتئومیکس (علم بررسی گسترده پروتئین‌ها به خصوص از لحاظ ساختار و کارکرد آنها) در آن زمان بود.

البته این استاد ۶ ماه طول کشید تا جواب ایمیلم را بدهد و این در شرایطی بود که تازه ازدواج کرده بودم و در نهایت با همسرم، آوا، به سوئیس مهاجرت کردم.

تجربه‌تان در سفر به سوئیس چگونه بود و روی چه موضوعاتی تحقیق کردید؟

زمانی که وارد دانشگاه فدرال زوریخ شدم، با یک دنیای کاملا جدید مواجه شدم. هر دانشکده این دانشگاه به اندازه یک دانشگاه ایران وسعت داشت و بودجه هر آزمایشگاه آن به اندازه بودجه یک سال یک دانشگاه ‌در ایران بود.

دوست دارم تجربیاتی را برای کسانی بازگو کنم که عاشق مهاجرتند و هیچ پیش‌زمینه درستی از این پدیده ندارند. اکثر این افراد تصور می‌کنند که بعد از مهاجرت همه چیز بر وفق مراد خواهد بود، ولی این امر اصلا صحت ندارد و ممکن است اتفاقاتی رخ دهد که حتی فکرش را هم نمی‌کنند و باید خودشان را برای این اتفاقات آماده کنند.

در سوئیس، کارم را زیر نظر یکی از دانشجویان پست‌دکتری در آزمایشگاه شروع کردم که تجربه بسیار تلخی برایم داشت. او مرا مجبور می‌کرد که روزانه حدود ۹ ساعت با استفاده از پیپت یک مایع را از یک بشر به یک بشر دیگر بریزم. یک روز هم میزی را به من نشان داد و گفت که این میز برای توست و می‌توانی وسایل روی آن را داخل سطل آشغال بریزی. من هم کل وسایل روی میز را بیرون ریختم! اما روز بعد متوجه شدم که آن میز و وسایل رویش متعلق به نفر دوم آزمایشگاه بوده و من ناخواسته تمام نمونه‌های او را بیرون ریخته بودم. همه در آزمایشگاه فکر کردند که این کار را از قصد انجام دادم.

یادم می‌آید که آن روز به شدت سرد و برفی بود و من از شدت ناراحتی با یک تی‌شرت درون حیاط دانشگاه راه می‌رفتم و اشک می‌ریختم و با خودم می‌گفتم که من در ایران برای خودم بروبیایی داشتم، چرا باید در این شرایط بمانم؟ دچار تردید زیادی شده بودم، اما بعدا تصمیم گرفتم که کاری را که شروع کردم تمام کنم.

سوپروایزرم حتی به استاد اصلی آزمایشگاه و افراد دیگر آزمایشگاه گفته بود که پویا خنگ‌ترین فردی است که در زندگی‌ام دیده‌ام!

تصور می‌کردم که اگر به استادم حقیقت را بگویم باور نکند، اما به مرور زمان بقیه همکاران و هم‌آزمایشگاهیانم متوجه مشکلات رفتاری سوپروایزرم شدند و ماجرا را به استاد اصلی‌ام انتقال دادند و بالاخره سوپروایزرم عوض شد.

۶ ماه سبتیکال من تمام شده بود و باید آن را تمدید می‌کردم. خانواده‌ام از ایران برای ما پول فرستادند و چهار ماه دیگر آن را تمدید کردم. با وجود اتفاقاتی که با استاد راهنمایم رخ داده بود، محبوبیتم در آزمایشگاه ۶۰ نفره زیاد شد. در طی این چهار ماه یک مقاله به عنوان نویسنده اول و دو مقاله به عنوان نویسنده دوم چاپ کردم که یکی از آنها در مجله معتبر «Cell» منتشر شد.

در این دوره روی موضوعی کار کردم که هیچ ربطی به داروسازی سنتی نداشت؛ توسعه فناوری‌های شناسایی پروتئین‌های مختلف (پروتئومیکس).

وقتی که طرح‌تان تمام شد و به ایران برگشتید، چه کارهایی انجام دادید؟

بعد از اینکه طرحم تمام شد به خاطر تعهدم به دانشگاه و کشورم به ایران برگشتم، اما این در حالی بود که آوا، همسرم تازه برای دوره فوق‌لیسانس در رشته مهندسی مکانیک از دانشگاه فدرال زوریخ پذیرش گرفته بود. به همین دلیل همسرم به سوئیس برگشت و ما حدود یک سال دور از هم زندگی کردیم که تجربه‌ای سخت، ولی گرانبها بود.

سال ۱۳۹۳ از تز PhD دفاع کردم و عضو هیات علمی دانشکده داروسازی دانشگاه شیراز شدم. این شرایطی بود که همیشه آرزویش را داشتم؛ رشته‌ای را که دوست داشتم خوانده بودم و استاد دانشگاه شده بودم. اما به تدریج چالش‌هایم شروع شد. من دوست داشتم که کار تحقیقاتی انجام دهم و به دانشجوهایم در زمینه پژوهش کمک کنم، اما مساله طب سنتی در دانشگاه به یک ماجرای سیاسی و غیرعلمی تبدیل شد و همچنان بحث سر اینکه این رشته خوب است یا بد، ادامه داشت. خیلی سعی کردم که به همه بفهمانم که لزوما نباید یک رشته خوب یا بد باشد، جاهایی که از نظر علمی درست کار می‌کند، باید از آن استفاده کنیم و در جاهای دیگر استفاده نکنیم. همین چالش‌ها و فضای سمی دانشگاه ایران بود که تصمیم گرفتم که بعد از ۲ سال و نیم، دوباره مهاجرت کنم و این بار استرالیا را انتخاب کردم.

چرا بعدا استرالیا را برای مهاجرت انتخاب کردید؟

هم اینکه استرالیا کشوری کاملا مهاجرپذیر است و هم اینکه از طریق استادم در سوئیس به استادی در استرالیا معرفی شدم تا بتوانم تحقیقاتم را ادامه دهم. در دانشگاه موناش دوره پست‌دکتری‌ام را شروع کردم که نهایتا پنج سال طول کشید.

در این پنج سال چه تحقیقاتی انجام دادید و چطور شد که جایزه دانشمند جوان را در استرالیا از آن خود کنید؟

در این دوره کلا زمینه تحقیقاتی‌ام را عوض کردم و سراغ ساخت واکسن برای درمان سرطان رفتم. از علمی که در سوئیس در زمینه پروتئومیکس یاد گرفته بودم، استفاده کردم و در آزمایشگاه روی «ایمونوپپتیدومیکس» تحقیق کردم. ایمونوپپتیدومیکس شناسایی پپتیدها یا تارگت‌هایی است که برای ساخت واکسن از آن استفاده می‌شود. پپتیدها پلیمرهای کوچکی هستند که از به هم پیوستن اسیدهای آمینه با ترتیب مشخص تشکیل می‌شوند و پروتئین‌ها مولکول‌هایی هستند که از کنار هم قرار گرفتن چند واحد پلی‌پپتیدی ساخته می‌شوند.

زمانی که وارد این آزمایشگاه شدم، تمرکز آن روی بیماری‌های عفونی و خودایمنی بود، ولی من سعی کردم که تحقیقات را به سمت درمان سرطان پیش ببرم.

۲ سال بعد در سال ۲۰۱۸، یک مقاله خیلی خوب در مجله «Science Immunology» چاپ کردم که تغییر پارادایم بود و با واکنش‌های ضد و نقیض بسیاری همراه بود. به نظرم این پروژه تا اون زمان مهم‌ترین دستاوردم بود که در آن روی شناسایی یک سری پپتیدهایی به نام Spliced peptides کار کردیم. یک سری شواهد دال بر وجود آنها وجود داشت، ولی متدی قابل اعتمادی برای شناسایی آن وجود نداشت. تا قبل از این تصورمان این بود که آنزیم‌های بدن‌مان در چرخه‌ای خاص پروتئین‌ها را تکه تکه می‌کند و از بین می‌برد. اما من در تحقیقاتم نشان دادم که این آنزیم هم کپی می‌کند و هم می‌چسباند (Splicing)؛ به این شکل که یک تکه از یک پروتئین و تکه‌ای از پروتئین دیگر را می‌کند، آن را کپی می‌کند و به هم می‌چسباند و در نهایت پپتید یا توالی جدیدی را ایجاد می‌کند که ما از وجود آن کاملا بی‌خبر بودیم.

با این مقاله، یک زمینه تحقیقاتی کاملا جدید به وجود آوردم که هنوز هیچ کس در مورد آن پژوهش نکرده است. این مقاله چندین جایزه از جمله بهترین مقاله Monash Biomedicine Discovery Institute و دانشمند جوان برتر انجمن پروتئومیکس استرالیا را گرفتم.

بعد از آن، به طور اتفاقی در یک وبینار از یک استاد دانشگاه پنسیلوانیا در مورد سرطان شرکت کردم و در آنجا از او پرسیدم که آیا در زمینه Spliced peptide تحقیق کرده است یا خیر و او جواب داد که نه، ولی خیلی دوست دارم که روی آن کار کنم. همین باعث شد که تحقیقات جدیدی استارت بخورد و یک مطالعه بالینی در دانشگاه پنسیلوانیا ایجاد شود که در آنجا از پپتیدهای ما در درمان سرطان پوست استفاده می‌شود. مجموع این پژوهش‌ها باعث شد که در سال ۲۰۲۰ جایزه دانشمند جوان در زمینه سرطان در ویکتوریا و در سال ۲۰۲۱ جایزه دانشمند جوان در زمینه تحقیقات ملانوما در استرالیا را بگیرم.

چه باعث شد که تحقیقات در مورد سرطان مغز را شروع کنید؟

یک بار که پیش آوا رفته بودم (آوا در اون زمان داشت PhD  می‌گرفت) تا ناهار بخوریم، آقایی را دیدم که همکار آوا بود. او شروع کرد به صحبت کردن و داستان زندگی‌اش را برایم تعریف کرد. دخترش در اثر سرطان مغز فوت شده بود. این نوع سرطان مغز به نام Diffuse intrinsic pontine glioma  هیچ درمانی ندارد و در عرض ۹ ماه فرد در شرایط بسیار بد جسمانی -در حالی که تعادل راه رفتن ندارد و تنفسش با مشکل روبه‌رو می‌شود- فوت می‌شود.

بعد از صحبت‌مان با خودم گفتم که من روی سرطان‌های مختلف کار می‌کنم، پس چرا روی سرطان سخت‌تر تحقیق نکنم؟ و این شد که روی درمان سرطان در اطفال و با تمرکز بیشتر روی سرطان مغز شروع به تحقیق کردم.

سال ۲۰۲۱ دولت ایالتی ویکتوریا یک فلوشیپ به من داد که هم حقوق و هم هزینه تحقیقاتم را تامین می‌کرد و به مدت چهار سال در زمینه یافتن درمان‌های جدید به طور مشخص در ایمونوتراپی برای درمان سرطان مغز در اطفال کار کردم. این شد که آزمایشگاه خودم را در دانشگاه موناش و در نزدیکی بیمارستان اطفال تاسیس کردم و گروه خودم را تشکیل دادم.

آیا تا به حال ثبت اختراعی هم داشتید؟ لطفا در مورد آنها توضیح دهید.

بله. یکی از اختراعاتم در زمینه بیماری‌های خودایمنی است. در این پروژه روشی را ابداع کردم که بتواند پروتئین‌های مهم در به وجود آمدن بیماری‌های خودایمنی را بشناسد. زمانی که مهم‌ترین این پروتئین‌ها شناسایی می‌شود، سیستم ایمنی را به گونه‌ای مهندسی می‌کنیم که آنها را نشناسد.

دومین اختراعم در زمینه درمان سرطان است و امیدوارم که تا ۲ الی سه سال آینده آن را عملی کنم. در این طرح، از هر مریض سرطانی که وارد بیمارستان ما می‌شود، نمونه‌برداری تومور می‌کنیم و با روشی که ابداع کرده‌ام، در عرض فقط ۴۸ ساعت روی تومور مطالعه و بررسی می‌کنیم که چه پپتیدهایی در سطح تومور وجود دارد که می‌توان آن را با واکسن سرطان از بین برد و در عرض دو تا چهار هفته واکسنی را مختص (شخصی‌سازی شده) برای او می‌سازیم تا بتوانیم گام بزرگی در درمان سرطان او برداریم.

هم‌اکنون نیز با دانشگاه پنسیلوانیای آمریکا روی درمان سرطان پوست به این طریق همکاری می‌کنم. با این حال باید بگویم که به دلیل وجود پروتئین‌های مختلف بسیار، سخت‌ترین مرحله ساخت واکسن، شناسایی تارگت یا نشانگر بیماری است که باید مورد هدف واکسن قرار بگیرد. اما با این حال، قدم‌های خوبی در این مسیر برداشته‌ایم و اولین واکسن را روی یک بیمار سرطانی آزمایش کردیم که نتیجه آن خیلی رضایت‌بخش بوده است.

مهمترین دستاوردی که تا الان داشتید چیست؟

اگر مواردی را که ذکر کردم، دستاورد به شمار بیایند، چیزی که در تمام این پروژه‌های تحقیقاتی برایم مهم است، خود این دستاوردها نیست، بلکه لذت بردن از مسیر پژوهش است.

آینده دنیای علم و فناوری را چطور می‌بینید؟

به نظر من همانطور که دنیا تاکنون براساس نیازها و منطق پیش رفته، آینده هم براساس منطق پیش خواهد رفت. با این حال، به نظر می‌رسد که یک سری نیازها در دنیای ما وجود دارد که ما هنوز از آنها خبر نداریم. مثال ساده این است که ما هیچ وقت تصور نمی‌کردیم که روزی به گوشی همراه نیاز داشته باشیم، ولی امروز نمی‌توانیم بدون آن زندگی کنیم. در واقع این موارد نیازهایی هستند که فناوری آنها را برای ما به وجود می‌آورد.

در این راستا، هوش مصنوعی بی‌نهایت برای ما مفید خواهد بود، ولی همانند انژری هسته‌ای که هم مزایایی دارد و هم برای بشریت مشکلات زیادی به وجود آورده است، استفاده‌های مفیدی که می‌توانیم از آن بکنیم، فراتر از جنبه منفی آن است. به نظر می‌رسد که با ظهور هوش مصنوعی، برخی از مشاغل و حرفه‌ها از بین خواهند رفت و تخصص‌های جدید جای آنها را خواهد گرفت. به نظرم، در حوزه پزشکی و درمان چیزی که تغییر می‌کند، نوع بیماری‌ها خواهد بود. به طور مثال، راحت‌تر می‌توانیم بیماری‌هایی چون سرطان را درمان کنیم و به طور کلی، شناخت‌مان از بدن خیلی بیشتر خواهد شد.

اما مسائل پزشکی زمانی پیچیده می‌شود که محیط خارج بر بدن تاثیر می‌گذارد و ما در نحوه سازگاری بدن با تغییرات پیرامون دچار مشکل می‌شویم. به طور مثال، میانگین عمر انسان از ۹۰ سال به ۱۵۰ تا ۱۶۰ سال خواهد رسید و فیزیولوژی بدن دچار تغییر خواهد شد. چه بخواهیم و چه نخواهیم از ۵۰ الی ۶۰ سال آینده، سفر به مکان‌هایی با گرانش متفاوت امکان‌پذیر و انسان وارد جوی خواهد شد که میزان اکسیژن و نیتروژن و همچنین میزان UV آنجا کاملا متفاوت است و بیماری‌ها و مشکلات جدیدی را برای انسان پیش خواهد آورد. امیدواریم که در این شرایط هوش مصنوعی به کمک ما بیاید و این چالش‌ها را برایمان حل کند.

به نظر من، هوش مصنوعی در آینده به ما کمک خواهد کرد که داده‌ها را جمع‌آوری کنیم تا به نتیجه بهتری برسیم. در حال حاضر هر کسی فراخور تحقیق و کاری که می‌کند، داده جمع‌آوری می‌کند، ولی هوش مصنوعی روش های جمع آوری و تحلیل داده ها دگرگون خواهد کرد.

خود شما چه پروژه‌هایی با کمک هوش مصنوعی داشته‌اید؟

اولین پروژه‌ام که قرار است با هوش مصنوعی انجام بدهم، این است که با ویزیت یک بیماری پیش‌بینی کنیم که چه روش ایمنی درمانی را برای درمانش استفاده کنیم. یعنی با استفاده از اطلاعاتی چون اطلاعات ژنتیکی، هوش مصنوعی بهترین دارو و روش درمان را برای این بیمار پیشنهاد بدهد.

معمولا در اوقات فراغت چه کارهایی انجام می‌دهید؟

تا جایی که می‌توانم به همراه همسرم به سفر می‌رویم و سعی می‌کنیم که در سفرها با افراد محلی آنجا زندگی کنیم تا با فرهنگ و انسان‌هایش آشنا شویم. به همین دلیل است که معمولا شهرهای کوچک را انتخاب می‌کنیم نه شهرهای بزرگ‌. به غیر از این کتاب زیاد می‌خوانم و فیلم هم تماشا می‌کنم.

هفته‌ای چهار روز ورزش می‌کنم و معاشرت با دوستان را حتما در اوقات فراغتم جا می‌دهم، چون در جمع‌های دوستانه راجع به اهداف‌مان از زندگی و میزان تاثیرگذاری‌مان در جامعه صحبت می‌کنیم و این صحبت‌ها برای من به شدت لذت‌بخش است.

چه کتاب‌هایی می‌خوانید و چه فیلم‌هایی تماشا می‌کنید؟ کدام یک از آنها را پیشنهاد می‌دهید؟

معمولا فیلم‌ معمایی/ جنایی تماشا می‌کنم. «لوتر» را پیشنهاد می‌کنم که یک مجموعه تلویزیونی درام جنایی روانشناختی در انگلیس است. شخصیت اصلی این سریال کارآگاهی است که هیچ وقت از اسلحه استفاده نمی‌کند و سعی دارد که همه چیز را از نظر روانشناسی پیش ببرد.

سریال دیگر «کت‌شلواری‌ها» یا Suits را خیلی دوست دارم که درباره دو وکیل است که پرونده‌های حقوقی مختلف را با روشی کاملا مبتکرانه و خارج از چارچوب بررسی می‌کنند.

سریال «فهرست سیاه» یا The Blacklist را هم پیشنهاد می‌کنم. این سریال درباره یک جنایتکار آمریکایی است که با تمام مافیاهای دنیا در ارتباط است، ولی در آخر کار را به شکلی پیش می‌برد که هم به نفع جامعه باشد و هم امپراتوری خودش.

کتاب‌های فلسفی- شناختی را خیلی دوست دارم. مثلا کتاب‌های آدام گرنت را بسیار دوست دارم، تم کتاب‌هایش معمولا مدیریت شغلی و ارتباط با انسان‌هاست. کتاب «دوباره فکر کن» یا Think again این نویسنده از پرفروش‌ترین‌های نیویورک تایمز در سال ۲۰۲۱ به شمار می‌آید و در آن، رویکردهای تجدید نظر را بررسی می‌کند و به شما در مورد رها کردن عقاید و تفکرات منسوخ گذشته کمک می‌کند و می‌آموزد که چگونه با وجود اشتباه کردن در زندگی بهتر عمل کنید.

کتاب دیگری هم که اخیرا خوانده‌ام و واقعا دوست داشتم، «تفکر سریع و کند» یا  Thinking Fast And Slow، اثر دانیل کانمن، برنده جایزه نوبل اقتصاد، است. این کتاب خلاصه‌ای از تحقیقات کانمن در چندین دهه است و کانمن در آن، سوگیری‌های شناختی مختلفی را بررسی می‌کند. او در ابتدا مغز انسان را به دو سیستم تقسیم می‌کند که هر یک ویژگی‌های مشخصی دارند. سیستم اول که به‌طور خودکار، سریع و احساسی عمل می‌کند و معمولاً تلاش زیادی به خرج نمی‌دهد. در مقابل، سیستم دوم کندتر است، نیاز به تلاش بیشتری دارد و سیستماتیک و منطقی کار می‌کند.

معمولا شب ها قبل از خواب هم چند بیتی از خیام می خونم.

آرزوی بزرگ‌تان چیست؟

من در زندگی هیچی برای خودم نمی‌خواهم و همیشه تصورم این است که ما بخشی از یک جریانیم و باید تاثیرگذار باشیم و تجربیات‌مان را در اختیار نسل‌های بعدی بگذاریم.

آرزویم این است که با آوا تا ۶۰ سالگی یک مرکز خیریه برای کمک به پیشبرد علم تاسیس کنم. هنوز مدل دقیقی برای این مرکز در نظر گرفتیم ولی فکر می‌کنم تمرکز اصلی در زمینه بیماری‌های کودکان خواهد بود.

زمانی که وارد دانشگاه سوئیس شدید، اولین تفاوتی که با دانشگاه ایران دیدید و خیلی متعجب شدید، چه بود؟

زمانی که وارد دانشگاه‌های خارج به ویژه در کشورهای توسعه‌یافته می‌شوید، اولین چیزی که توجه شما را جلب می‌کند، امکاناتی است که برای پژوهش‌ در رشته‌های مختلف وجود دارد. اما مهم‌تر از امکانات، آن انگیزه‌ای است که افراد را به تحقیق تشویق می‌کند، چون علم به خودی خود پیش نمی‌رود و در نهایت چند کاغذ و چند نوشته (مقالات) است که می‌ماند. اما تحقیق و کاربردی کردن آنها و تاثیرگذاری روی جامعه هدف والایی است که محققان در این کشورها دنبال می‌کنند.

به غیر از این، موردی که خودم تجربه کردم این است که ما به گذشتگان‌مان زیاد احترام نمی‌گذاریم. به طور مثال، افراد انگشت‌شماری مانند دکتر حسابی هستند که مورد احترام قرار می‌گیرند. از طرفی ما شدیدا دچار افراط و تفریط در هستیم. بعضی از ما از بزرگانی مثل رازی، ابن سینا یا اسماعیل جرجانی قدیس می‌سازیم و دانش افراد دیگر را مورد نقد قرار می‌دهیم. به نظر من، احترام بجا به گذشتگان به جوان‌ها اعتماد به‌نفس و امید می‌دهد.

در حالی که در کشورهایی مانند سوئیس بدون اینکه اغراق کنند، در مورد نقش همه انسان‌هایی که در گذشته روی علم کار کرده‌اند، صحبت می‌کنند. دیدن این صحبت‌ها واقعا لذت‌بخش است.

سومین مساله این است که تفکر در دانشگاه‌های استرالیا و سوئیس تحت کنترل مسایل سیاسی نیست. زمانی که یک دانشگاه سیاست زده باشد، قدرت تفکر آزاد از دانشجویان و اساتید آن گرفته می‌شود. از این حیث، به نظر من، بسیاری از دانشگاه‌های ایران همان دبیرستانی هستند که فقط سطح دروس در آن بالاتر رفته است. این در حالی است که عدم آزادی تفکر باعث مرگ دانشگاه و علم در یک جامعه می‌شود. این را از منظر کسی می‌گویم که در ایران هم دانشجو بودم و هم استاد دانشگاه.

به طور کلی باید بگویم که تصور ما از علم و جستجوی علم اثبات فرضیه‌مان است، در حالی که جستجوی علم جستجوی حقیقت است و این بزرگ‌ترین تفاوت دیدگاهی ما در ایران و سوئیس و استرالیاست. به طور مثال، زمانی که در ایران پروپوزال پروژه‌ای را می‌نوشتیم، می‌دانستیم که نتیجه‌اش چه می‌شود. یعنی پروژه طوری طراحی می‌شد تا به چیزی که می‌خواستیم برسیم. در حالی که دنیای علم دنیای ناشناخته‌هاست و اگر ما از اول موضوعی را می‌دانستیم که لازم نبود این همه وقت و هزینه صرف کنیم. یکی از نمودهای آزادگی دانش که از آن صحبت می‌کنیم، در همینجاست.

به نظر شما برای اینکه ارتباط دانشگاه و صنعت در ایران ایجاد و تقویت شود، چه راهکارهایی وجود دارد؟

از نظر من باید این ارتباط را از حالت دستوری بیرون آورد. صنعتگران عمدتا افراد باهوش و عمل‌گرا هستند که به دنبال راه‌حل‌های واقع‌بینانه و موثر هستند. اگر شرکت‌های کوچک صنعتی آزاد باشند تا با اساتید و محققان دانشگاهی کار کنند و اگر افراد آکادمیک محدود به کارهای خاصی نشوند، این ارتباط به خودی خود شکل می‌گیرد. با کنترل و واسطه‌گری هم این ارتباط به وجود نمی‌آید. در تمامی سیستم‌ها، مسیرهایی برای تسهیل ارتباط بین دانشگاه و صنعت وجود دارد و در سیستم‌ ایران، نه تنها مسیری وجود ندارد، بلکه ساختار همه چیز را پیچیده‌تر هم می‌کند.

این ارتباط شکل نمی‌گیرد؛ تا زمانی که دو طرف احساس نیاز کنند. اما متاسفانه در دانشگاه‌های ایران اصولا ساختار تحقیقاتی اولویت ندارد و عمدتا تدریس‌محورند. در نتیجه افراد آموزش نمی‌بینند که سوال و جواب ایجاد کنند و این برای صنعت محلی برای پاسخ نیست.

من به شما قول می‌دهم که اگر پنج تا ۱۰ سال شرایط را برای این دو نهاد فراهم کنیم تا وارد دیالوگ با هم بشوند؛ مثلا با هم پروژه‌های تحقیقاتی تعریف کنند، خیلی زود راه تعامل با همدیگر را یاد می‌گیرند و راهشان را پیدا می‌کنند. چون با این کار، از صنعت پول وارد دانشگاه می‌شود و از دانشگاه فناوری وارد صنعت می‌شود. در حال حاضر، فناوری‌های ما در ایران، فناوری‌های وارداتی هستند و دانشگاه‌های ما به راحتی ۵۰ سال از دنیا عقب‌تر است. پس زمانی که این دو نهاد در یک مقیاس نیستند، احساس نیاز برای ایجاد ارتباط نمی‌کنند، چون مشکلات‌شان بهم ربطی ندارد.

مجله «نیچر» به تازگی مقاله‌ای مبنی بر «بحران سلامت روان میان افراد آکادمیک در جهان» منتشر شده که بسیار جنجال‌برانگیز بود. خود شما چه تجربه‌ای در زندگی آکادمیک خودتان داشته‌اید؟

انتخاب علم به عنوان شغل برای کسی که عاشق این کار نیست، اشتباه محض است. کار یک محقق بعد از چندین سال درس خواندن و استاد شدن، تازه شروع می‌شود. گرفتن گرنت و فاند برای پروژه‌های تحقیقاتی‌ یکی از سخت‌ترین کارهای زندگی آکادمیک است و اگر انگیزه کافی نداشته باشد، ادامه کار تقریبا غیرممکن است. این در حالی است که همین فرد باهوش اگر وارد صنعت شود، احتمالا درآمد بالاتری دارد. به همین دلیل خیلی اوقات پیش می‌آید که محقق به این نتیجه می‌رسد که در کارش خوب نیست یا وقتش را تلف کرده است یا می‌توانست کارهای بهتر از این انجام دهد و زندگی بهتری داشته باشد.

از سوی دیگر، تعداد افرادی که جذب سیستم‌های آموزشی یا آکادمیک شده‌اند، تناسبی با بودجه‌های تحقیقاتی تخصیص شده ندارد. در نتیجه تعداد شکست‌ها بیشتر شده و یک بحران را رقم زده است.

موضوع دیگر بحث شبکه‌های اجتماعی است. لینکدین و توییتر هم‌اکنون شبکه‌ اجتماعی علمی به شمار می‌روند. محققان معمولا افراد درون‌گرایی هستند و زمانی که در معرض هجوم اخبار بعضا ظاهری از دستاوردهای برخی محققان در این شبکه‌ها قرار می‌گیرند، دچار چالش‌های ذهنی می‌شوند و تصور می‌کنند که در مسیر علم خوب عمل نمی‌کنند. این موضوع همان اتفاقی است که هم‌اکنون در اینستاگرام در زندگی روزمره رخ می‌دهد. در این شبکه، افراد فقط زندگی غلو شده – زندگی لوکس- از کاربران دیگر را می‌بینند و دچار بحرانی می‌شوند که «من به اندازه کافی خوب یا موفق نیستم».

در آخر باید بگویم انتخاب علم به عنوان مسیر کاری زندگی مثل یک قمار است چون مشخص نیست یک پژوهش در نهایت به چه نتیجه ای می رسد. کسی که وارد این وادی می‌شود باید از پستی و بلندی های مسیر  لذت ببرد.

چه توصیه‌ای به جوانان ایرانی دارید که بتوانند در شرایط کنونی جامعه پیشرفت کنند و به اهداف‌شان برسند؟

هیچ وقت ناامید نشوند؛ همیشه یک راهی وجود دارد و هیچ‌ وقت دیر نیست. از نظر من، ناامیدی شروع شکست است. قبل از هر همکاری و مشارکت با دیگران به منافع شخصی خودشان توجه نکنند، به این فکر کنند که یک ایده را چگونه به بهترین نحو پیش ببرند.

علاوه براین، همیشه پرتلاش باشند و صداقت را هیچ وقت از یاد نبرند. صداقت همیشه نتیجه می‌دهد و شرایط پیشرفت را برایشان مهیا می‌سازد.

از به اشتراک گذاشتن ایده‌ها و فکرهایشان نترسند و به طرف مقابل به عنوان دزد نگاه نکنند. مطمئن باشند که فکر دو نفر بهتر از یک نفر است. این سوال که «چه چیزی به من می‌رسد»، شروع شکست یک معامله است و تنها راهی که در حال حاضر و با وجود کمبود امکانات پیش پا داریم تا بتوانیم پیشرفت کنیم، همکاری با دیگران است. برای همین باید روش همکاری کردن را یاد بگیریم.

برای آن دسته از جوانانی که دوست دارند محقق یا دانشمند شوند، توصیه می‌کنم که اول از همه زبان انگلیسی را در سطح خوب بلد باشند. کسی که در دنیای کنونی زبان انگلیسی بلد نیست، در واقع، بسیاری از درها را به روی خودش بسته است.

نقش زنان را در توسعه علم چطور می‌بینید؟

زن‌ها و مردها دنیا را با هم ساخته‌اند و با همین روند هم دنیای علم را با هم می‌سازند.

به نظر من، دنیای علمی که تاکنون داشته‌ایم، بیشتر دیدگاه مردانه داشته و حالا وقت آن است که سایر دیدگاه را وارد علم کنیم تا مسائلی را ببینیم که تاکنون برایمان نهفته بود. در این مورد مثال می‌زنم؛ در یکی از پادکست‌های علی بندری (بی پلاس) شنیدم که چند سال پیش در هند زلزله‌ای آمد و بسیاری از خانه‌ها تخریب شد. مهندسان جمع شدند و خانه‌هایی از نو ساختند. اما زمانی که کار ساخت خانه‌ها تمام شد، متوجه شدند که هیچ کدامشان آشپزخانه ندارند. چون هیچ مهندس زنی در میان آنها وجود نداشت!

از این رو، یقین دارم که به دلیل اینکه دیدگاه‌های دنیای علم عمدتا مردانه بوده، قسمت‌هایی از علم هنوز دیده نشده است. ولی خوشبختانه نسل جدیدی از دانشمندان در حال تربیت هستند که احترام بیشتری برای خانم‌ها و سایر افرادی که فرصت کمتری برای حضور در دنیای علم داشتند قائلند و از این رو، انتخاب‌های آینده بیشتر از قبل براساس شایستگی خواهد بود نسبت به جنسیت.

زمانی که در استرالیا هستید، برای چه چیزی بیشتر از همه در ایران دلتنگ می‌شوید؟

خانواده دوستان و شیراز و دانشجوهای قدیمی‌ام.

 یکی از مواردی که در این مقاله آمده، بحث عدم تعادل بین زندگی شخصی و زندگی آکادمیک است. این موضوع را چقدر در کشورهای استرالیا و سوئیس دیده‌اید؟ و راهکار شما در این زمینه چیست؟

من شخصا در این زمینه بسیار خوش شانس بودم که تونستم همراه با همسرم تعادل خوبی بین کار و زندگی شخصی ایجاد کنیم. در ایران، این عدم تعادل ربطی به محقق بودن افراد ندارد و در تمامی مشاغل دیده می‌شود و بزرگ‌ترین علتش هم مشکلات اقتصادی در کشور است.

به نظر من در استرالیا و سوئیس تعادل نسبتا خوبی بین زندگی شخصی و زندگی آکادمیک برقرار هست. چون جامعه خانواده‌محور است و فکر نمی‌کنم که زندگی یک محقق از زندگی یک مهندس یا پزشک یا کارمند سخت‌تر باشد.

گفتید که ازدواج کرده‌اید. آیا فرزندی هم دارید؟ شخص شما برای ایجاد تعادل بین کار و زندگی شخصی‌تان چه کار می‌کنید؟

نه فرزندی ندارم. ما معمولا آخر هفته‌ها را اصلا کار نمی‌کنیم و در طول هفته هم زمانی هم که خانه می‌رسیم، خیلی به ندرت کار می‌کنیم.

نظر شخصی من این است که انسان باید به جای زیاد کار کردن، کارآمدتر و مفیدتر کار کند و این کار با به اشتراک گذاشتن ایده‌هایت با دیگران به وجود می‌آید. معتقدم که اگر همه چیز را برای خودت بخواهی و با دیگران همکاری نکنی، باید ۱۰ برابر بیشتر کار کنی. من همیشه تلاشم بر این است که ایده‌هایم را با دیگران به اشتراک بگذارم و از دیگران نظر بخواهم و هیچ وقت از این نمی‌ترسم که کسی ایده من را بدزدد. با این رویکرد، کلی بار از دوشم برداشته می‌شود و کارها سریع‌تر پیش می‌رود.

و حرف آخر؟

در پایان دوست دارم از پدر و مادرم که از کودکی تا امروز مشوق و حامی من بودن تشکر کنم. مطمئنا آرامش دوران کودکی و تحصیل تاثیر خیلی زیادی در این داشته که من بتوانم در مسیری که دوست دارم زندگی را ادامه بدهم. از همسرم و بهترین دوستم آوا که زندگی را با هم می‌سازیم و جلو می‌بریم و همچنین از تمام اساتید، همکارانم و دانشجوهایم که در این سفر در مقطعی با هم همسفر بودیم، متشکرم.

نسترن صائبی صفت کد خبر: 1186926 برچسب‌ها سرطان

منبع: ایسکانیوز

کلیدواژه: سرطان زندگی آکادمیک دانشگاه موناش استاد دانشگاه داروسازی سنتی گیاهان دارویی زمانی که وارد دانشمند جوان وارد دانشگاه درمان سرطان طور مثال دوست داشتم زندگی شخصی هوش مصنوعی پروتئین ها برای درمان باعث شد دوست دارم سرطان مغز دنیای علم روی سرطان بیماری ها نظر من سنگ کلیه کار کردم تز دکتری هم اکنون چالش ها هیچ وقت همه چیز تمام شد طب سنتی سخت تر مهم تر

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.iscanews.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایسکانیوز» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۸۰۶۷۷۲۳ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

تظاهرات دانشگاهی، مهم‌ترین عنصر تحلیل قدرت آمریکا

دانشگاه‌های آمریکا یکی از مهم‌ترین عناصر قدرت نرم راهبردی آن به شمار می‌روند. نقش دانشجویان و اساتید تنها به کسب علم محدود نمی‌شود، بلکه بیشتر به شخصیت‌سازی و جوانه زدن تمایلاتی می‌رسد که پشتوانه درک حقیقت هستند. این همان چیزی است که جرقه‌های تحصن و تظاهرات در محکومیت جنایت نسل کشی رژیم صهیونیستی را در فلسطین اشغالی برانگیخته است.

به گزارش ایسنا، متن پیش رو یادداشت احمد القطامین، تحلیلگر سیاسی اردن است که در پایگاه خبری«راهبرد معاصر»منتشر شده است:

وقتی صحبت از نقش دانشگاه ها در زندگی اجتماعی هر کشوری می شود، از بستری تعاملی صحبت می شود که در آن دو عنصر علم و اندیشه با هم ارتباط تنگاتنگ دارند و در نتیجه لوکوموتیوی را تشکیل می دهند که جامعه را هدایت می کند و آن را در جنبه های مختلف تحت تأثیر قرار می دهد.


وقتی از نقش دانشجویان و اساتیدشان در زندگی جوامع صحبت می‌کنیم، در واقع وارد دنیایی پیچیده و به هم پیوسته می‌شویم که تأثیر آن در تمام ابعاد سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فکری گسترده است. دانشگاه‌ها فقط مراکز آموزش نیستند، بلکه قطب‌های حیاتی ای هستند که بر توسعه جوامع تأثیر می‌گذارند و اجتماع حول محور آن شکل می‌گیرد.

تحولات اخیر نشان دهنده پیدایش محوری راهبردی و تعیین کننده است که مواضع دولت آمریکا را درقبال موضوع فلسطین به دو مرحله جدا تقسیم می کند


دانشجویان تنها افرادی نیستند که از اساتید خود دانش دریافت می کنند، بلکه آنها نیروی محرکه راهبردی برای تحول هستند که با دریافت آموزش و پروراندن مهارت ها، قادر به تجزیه و تحلیل موضوعات، ابداع راه حل ها و بکارگیری آنها در محیط می شوند.

می توان گفت، نقش دانشجویان و اساتید دانشگاه تنها به کسب علم محدود نمی شود، بلکه بیشتر به شخصیت سازی، تقویت ارزش ها و جوانه زدن تمایلاتی می رسد که پشتوانه درک حقیقت هستند و به شکل گیری مواضع اخلاقی در زمینه موضوعات اساسی مطرح شده کمک می کند.


این در واقع همان چیزی است که جرقه های تحصن و تظاهرات در محکومیت جنایت نسل کشی رژیم صهیونیستی را در فلسطین اشغالی برانگیخته است. تحولات اخیر نشان دهنده پیدایش محوری راهبردی و تعیین کننده است که مواضع دولت آمریکا را درقبال موضوع فلسطین به دو مرحله جدا تقسیم می کند.


نخبگان سیاسی آمریکا که دوره های طولانی هژمونی صهیونیست ها بر مؤسسات آمریکایی به دنبال سرکوب اعتراضات بودند، اکنون شاهدند دانشگاه های آمریکا با نهایت قدرت به محلی برای مبارزه با صهیونیست ها تبدیل شده اند و نمی توانند جلوی این حالت غیرقابل کنترل را بگیرند. دانشگاه های آمریکا یکی پس از دیگری به جنبش اعتراضی می پیوندند و ماهیت و وحدت شعارهای مطرح شده به وسیله دانشجویان از تمام خطوط قرمز تعیین شده به وسیله طبقه سیاسی حاکم در آغاز جنبش مردمی فراتر رفته است.


این شعارها از درخواست آتش بس در غزه و تسهیل دسترسی به کمک های بشردوستانه به شعارهای صریح در محکومیت صهیونیسم و نژادپرستی و توقف جنایت ها و نسل کشی های رژیم صهیونیستی تبدیل شده است. تظاهرات دانشگاهیان باعث افزایش ترس میان نخبگان سیاسی حاکم بر آمریکا شده است و با توسل به زور شروع به تهدید و ارعاب کرده اند.


 وقایع آمریکا ساعت به ساعت متشنج می شود. تیم‌های پلیس و سرویس‌های امنیتی به کمپ‌های معترضان در بسیاری از دانشگاه‌ها حمله کرده، به محوطه‌های دانشگاهی یورش برده و صدها دانشجو و استاد دانشگاه را به شیوه‌ای بسیار خشن و تحقیرآمیز دستگیر کرده اند.


در این مرحله نخستین حلقه‌های قدرت نرم دانشگاه‌ها شکسته شد و به نظر می‌آید آمریکا از نظر اخلاقی در برابر جهانیان در حال سقوط است. شاهد صحنه‌هایی هستیم که از صحنه های هجوم حامیان دونالد ترامپ، رئیس جمهور سابق آمریکا به ساختمان کنگره در ۶ ژانویه ۲۰۲۰ میلادی عجیب و توهین‌آمیز نیست.

انتهای پیام

دیگر خبرها

  • عباس آخوندی: هر طرحی که در منطقه بر مبنای حذف قدرت‌های جهانی ارائه شود، از همان ابتدا با شکست مواجه خواهد شد
  • ضرورت انتقال دانشجوی بورسیه‌ای به کشور‌های جهان برای پیشرفت علمی ایران/ سیاست‌های علمی، ۲۵ ساله تدوین شوند نه ۸ ساله
  • اذعان بورل به از دست رفتن قدرت آمریکا
  • سیاست ارزی غلط بانک مرکزی باعث کم اثر شدن رشد اقتصادی/قیمت کالاهای اساسی با قیمت ارز آزاد مچ شده است
  • تظاهرات دانشگاهی، مهم‌ترین عنصر تحلیل قدرت آمریکا
  • (عکس) دبیرستان دخترانه در تهران ۹۰ سال پیش
  • پلورالیسم چه نگاهی به سیاست بین‌الملل دارد؟
  • مهم‌ترین رسالت استادان جهاد تبیین است
  • سردار رادان: قرائت قرآن از زنان مکشوفه حجاب را نشان می دهند/ این تفکر حتی برخی افراد حزب اللهی را تحت تاثیر قرار داده و تصاویر آن دست به دست می‌شود
  • بیش از ۲۰۰۰ نفر در تظاهرات دانشگاه‌های آمریکا دستگیر شدند